سیدرضا میر
شماره 85
دو نامزد جوان با فاصله از یکدیگر روی نیمکت پارک نشستند و ظاهرا خود را با تلگرام گوشی سر گرم کردند. اما در حقیقت صداهایی شبیه هیاهوی آزاردهنده ی گردباد در گوششان می پیچید و ناخواسته تکرار می شدند و کم و بیش آنها را نسبت به یکدیگر بدبین و نگران می کردند.
صداهایی که به گوش پسر می رسید: بیشتر فکر کن! ازدواج کاری عمرانه ست!. تحقیق کن طرف کیه! خانواده اش کی هستن!. بیگدار به آب نزن! . خدا نکنه که از سر احساس تصمیم بگیری! و.
صداهایی که به گوش دختر می رسید: دختر جان اول بپرس چه کاره اس! درآمدش چقده ! ببین خونه داره یا نه !. تو این دور و زمونه می تونه یه زندگی معمولی رو بچرخونه!؟. آشنا بهتر از غریبه س دست کم از کم و کیفش خبر داری! . سعی کن سر در بیاری که سالمه یا نه! منظورمو که می فهمی. و .
ناگهان پسر از جا برخاست و به گوشهایش دست کشید! دختر آشفتگی را در چشمهایش دید و پرسید: چیزی شده! آلودگی صوتی گوشاتو آزار میده!؟» پسر گفت: شما چی!؟» دختر گفت: سر هر ازدواجی صداهایی آزاردهنده هس و ما هم اینا رو می دونیم! تنها به تشویش و دلشـوره دامن می زنن، مهم اینه که ما چـی فکر می کنیم!؟» پسر گفـت: من انتخاب اول و آخرمـو کردم عزیزم!» و دختـر لبـخنـد ن گـفـت: منم!»
درباره این سایت