محل تبلیغات شما

سیدرضا میر


داستانک شماره 89


. بوی تو را . ز گل شنیده ام. دامن گل. از آن گرفته ام. تو ای پری کجایی.»(1)

صدای ترانه خوانیه اسمال سیخی(2) شنیده می شد، چه سوک! خانم دستور دادند لباسها را ببرم پشت بام روی بند پهن کنم، چون اسمال مشغول کبوتر بازیه!

منم با اشتیاق قبول کردم تا سال نویی حالی از ایشان بپرسم.

 از پله ها که بالا می رفتم صدای ناله مانندِ اسمال به گوش می رسید. روزی بهاری بود و آسمانی آبی و آفتابی و کبوتران در پرواز شادی ! شبیه ستارگانی سپید و درخشان در آسمان شناور.

اسمال چشمانش دنبالِ پروازِ زیبای کبوتران بود و گاهی مشتی آجیل از جیبش در می آورد پوست می گرفت و به دهان می ریخت.

گفتم:اسمال آقا! نوروزت مبارک! لابد پولدار شدی که آجیل خریدی!»

اسمال محتوای دهانش را بلعید و گفت: والله پیش از عیـد مغازه حاجی آجیلی رو رنگ زدیم اونم به جای اجرت پاکتی آجیل داد. حالام فکر می کنم ما مغازشو رنگ کردیم، اونم ما رو.»

و مشتی آجیل تعارف کرد و ادامه داد میل کنین! بعضی هاش طعم کهنگی داره.

بادوماش چند تا یکی، کامو تلخ می کنه مثل نوروز غم انگیزِ امثال.»


1)هوشنگ ابتهاج

2)رجوع شود به داستانک شماره 14




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها