سیدرضا میر
شماره: 83
همیشه فکر می کردم چرا مامان بزرگ تنهاست حتی در جمع! تا آن شبی که مراسمی در خانه ما برگزار شد و من کنجکاوانه او را زیر نظر گرفتم و دیدم ایشان چه ید طولایی در طرد اطرافیان دارد!
اولین مهمانی که به تورش خورد، همسایه روبروی خانه ما بود که مامان بزرگ یا صدای بلند گفت: علی آقا چرا خانمتو با اون بیماری به خارج نمی بری!؟» و به خانم آشنایی که لباس گرمی پوشیده و کم حال دیده می شد گفت: نرگس خانم ! بپا نچایی!»
گرفتار بعدی شهردار و خانمش بودند که مامان بزرگ گونه خانم را بوسید و کنار گوش شهردار پچ پچی کرد که : چرا برای تغییر کاربری ملکش کاری نمی کنه!؟ و به خانمی از دوستان قدیمی گله کنان گفت: یاد گذشته نمی کنی و سری به ما نمی زنی!؟»
و نیز متوجه شدم برخی مهمانان از رو برو شدن با مامان بزرگ گریز می زدند! نتیجه این شد که مراسم تمام نشده گروهی سر سنگین مجلس را ترک کردند! و در خاتمه نوبت به ما رسید.
به من گفت: ای شیطون! حواست به مهمومنا نبود!» و پدرم را شماتت کرد که :چرا میوه و شیرنی کم بود؟» و بابا بزرگ و مامان را سرزنش کرد که: چرا موقع صرف شام سر ریز تعارف نکردین؟»
و آن شب دریافتم که چرا مامان بزرگ سزاوار تنهایی است حتی در جمع.
مولانا
درباره این سایت